آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

فرزند دلبندم یاریم کن

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،   اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم   اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است   صبور باش و درکم کن   یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم   برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...   وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن   وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر   وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو   وقتی پاهایم ...
25 ارديبهشت 1392

10 ماهگی تو

دلبندم در چشم بر همی زدنی رشد می کنی. اینقدر سریع اتفاق می افتد که خودم هم باور نمی کنم. کم کم به یکسالگی نزدیک می شوی. اینقدر شیطون شدی که باورم نیست آن کودک نحیف تبدیل به یک وروجک کوچک شده. کارهایی که اخیرا یاد گرفته ای رو برات می نویسم تا بدونی چقدر باهوش و زبل هستی. وقتی بهت می گن آرشیدا الو.. سریع دستت رو روی گوشت می گیری و ادای تلفن حرف زدن رو در می آری. وقتی بهت می گم زبونت کو ؟؟؟ سریع زبونت رو نشون می دی وقتی بهت می گم گوشت کو؟؟؟ سریع دستتو به گوشت می زنی وقتی بهت می گم به مامان می می بده.سریع پستونک رو از دهنت در میاری و به سمت دهن من میاری وقتی خرابکاری می کنی سریع بر می گردی و می خندی تا دعوات نکن هر چیزی رو که...
23 ارديبهشت 1392

مهمونی دندونی پرنسس من

آرشیدا ریزه   بالاخره موفق شدم 19 اردیبهشت برات مهمونی دندونی بگیرم و همه رو از این اتفاق خبر دار کنم اخه قدیمی ها می گن وقتی آش دندونی پخته بشه بچه دیگه دندون هاش زود زود در میان. حالا باید صبر کنیم و نتیجه رو ببینیم دخترم من خیلی تلاش کردم که برات مهمونی خوبی بگیرم توی این راه هم مامان جون و مامان منیر خیلی کمکم کردند.   مهمون ها هم زحمت کشیدن و برات کلی کادو آوردن. چند تا از عکس ها رو هم الان برات می ذارم کیک دندونیت که البته آقای قناد اسمتو اشتباه نوشته بود برگه ای که مهمونها برات روش یادگاری نوشتن خودت که سخت مشغول شیطونی هستی اینم شما و دوستات میز شامت ...
20 ارديبهشت 1392

تاب تاب عباسی

  تاب تاب عباسی، خدا من نندازی  می خوام پناهم باشی، تا آخر این بازی منو ببخش که گاهی، شک کردم و شکستم با این که نزدیکمی، چشامو ساده بستم منو ببخش که گاهی، کم میارم، می بازم یادم می ره تو هستی، من که پر از نیازم تو دستامو می گیری، هنوز دلم روشنه هنوز نبض ترانه م، به خاطرت می زنه هنوز هوامو داری، به داد من می رسی قشنگ ترین آرامش، جز تو ندارم کسی تاب تاب عباسی خدا منو نندازی می خوام پناهم باشی تا آخر این بازی ...
25 فروردين 1392

ممنون که اومدی

چقدر زیباست زندگی در کنار تو   چقدر دلنشین است شنیدن صدای خنده های تو چقدر دوست داشتنی ست لحظه دیدن تو چقدر آرامش بخش است نوازش کردن تن تو چقدر لذت بخش و شیرین است صحبت های کودکانه و نامفهوم تو چقدر خاطره انگیز است شیطنت های تو چقدر دل انگیز است لبخند های صبح گاهی تو در کنارت شادم و شادمانه زندگی خواهم کرد و خدای بزرگ را شاکرم به خاطر                             وجود گل زیبایی چون تو                 &nb...
23 فروردين 1392

نوروز 92

کوچولی زیبای من   ما امسال عید سال تحویل رو به رسم همیشه خونه خودمون بودیم بعدشم رفتیم خونه بابا حسین و بابا منوچهر. بقیه فامیل هم بعد از برگشتن از مسافرت. تو خیلی خاطر خواه داری و همه تماس گرفتن و گفتن اگه خودت هم نمی آیی آرشیدا رو بفرست بیاد. خلاصه ما روز سوم فروردین رفتیم جنوب و 17 هم برگشتیم خیلی خوش گذشت و تو حسابی از همه دلبری کردی.مادر ازت متشکرم که ما رو اذیت نکردی. ما امسال سه نفری به اهواز ، آبادان ، خرمشهر ، دزفول ، بروجرد رفتیم و حسابی خوشگذرونی کردیم. این عکس های سال تحویل شما اینجا هم پارک کیانپارسه اینم عکسهایی که شوهر خاله ناهید از شما گرفته   ...
18 فروردين 1392

8 ماهگی رویای شیرین من

نازدونه   نمی دانم این روزها شادم یا غمگین.می ترسم از تمام شدن روزهایی که دیگر تکرار نمی شوند. عزیزم، شیرینم، دلبندم حسابی شیرین شده ای .در این روزهای پایانی ماه هفتم زندگیت با ناباوری می نگرم رقصیدنت را. با هر صدایی زیبا می رقصی، وقتی از خواب بیدار می شوی می رقصی. و چه زیباست در نظرم                                این تکامل شیرینت مادر ...
23 اسفند 1391